جدول جو
جدول جو

معنی تفؤل کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تفؤل کردن(خُ)
فال نیک گرفتن. فال نیک زدن:
عشق بر کشتن عشاق تفؤل میکرد
اول قرعه که زد بر من بدنام آمد.
جمال الدین سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ)
لطف کردن. احسان کردن. نیکویی کردن:
احسان چرا کنی و تفضل بجای آنک
فردا به روز جنگ و جفا برکشی حسام.
ناصرخسرو.
سبک باش ای نسیم صبحگاهی
تفضل کن بدان فرصت که خواهی.
نظامی.
رجوع به تفضل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ بُ دَ)
واگذاشتن به خدا و پناوه به خدا کردن. (ناظم الاطباء) : توکل کردن به خدا، تفویض کردن، یله کردن، رها کردن، واگذاشتن به او تعالی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ایزدتعالی بندگان را که راست باشند و توکل بر وی کنند... ضایع نماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215).
گر توکل می کنی در کار کن
کسب کن پس تکیه بر جبار کن.
مولوی.
در حذر شوریدن شور و شر است
رو توکل کن توکل بهتر است.
مولوی.
رو توکل کن تو با کسب ای عمو
جهد می کن کسب می کن مو به مو.
مولوی.
و کار به خدا واگذارد و به او توکل کند. (مجالس سعدی ص 62).
افعال خلق چون به خطا منتهی شود؟
در کارها توکل اگر بر خدا کنند.
تأثیر (از آنندراج).
رجوع به توکل شود
لغت نامه دهخدا
(دُ / دِ رَ دَ)
منتقل شدن. نقل مکان کردن. حرکت کردن. از جایی به جایی دیگر شدن: اگر بدان (آبگیر) تحویل توانید کرد، در امن و راحت... افتید. (کلیله و دمنه). شبانگاه که سیمرغ مشرق به نشیمن مغرب رسید، زن به خانه تحویل کرد. (سندبادنامه ص 243). از عرصۀ ملک خراسان برخاست وبر جانب قهستان تحویل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 59). تدبیر موافق تقدیر نیامد و ناصرالدین پیش از عود رسول به سرای خلد تحویل کرد. (ایضاً ص 259). تا در سنۀ احدی و اربعمائه (401 هجری قمری) از داردنیا به دار عقبی تحویل کرد. (ایضاً ص 306)، سپردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
شرف خاندان دولت و ملک
خانه تحویل کرد و خرقه بدل.
سعدی.
صحت ذات ترا بهر تصدق هر روز
خازن مهر به خورشید کند زر تحویل.
ملاسخی کرمانی (از آنندراج).
، دادن، حواله نمودن. (ناظم الاطباء)، بمعنی اظهار کردن مجاز است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ گُذَ)
تسلیم کردن. بخشیدن: عنان کامرانی و زمام جهانداری به ایالت و سیاست اوتفویض کرد. (کلیله و دمنه). وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی که از در این شهر درآید تاج شاهی بر سر وی نهند و تفویض تخت و ممالک به وی کنند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(بِهْ اُ)
سیاهه کردن. نوشتن. بقلم درآوردن: به اختیار بقلعۀ غزنه رفت و به حبس رضا داد و اسباب تجمل تفصیل کرد و به سلطان فرستاد. سلطان از این حرکت در خشم شد و او را به جنایت خرابی ولایت... مؤاخذه کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 360).
بعد از این ای یار اگر تفصیل هشیاران کنی
گر در آنجا نام من بینی قلم در سر زنش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تاول زدن. آبله کردن چنانکه جائی سوخته از بدن آدمی یا حیوانی دیگر، یا کف پای کسی که راه بسیار پیموده. رجوع به تاول و تاول زدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توکل کردن
تصویر توکل کردن
کار خود بخدا حواله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاول کردن
تصویر تاول کردن
تاول زدن آبله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفضل کردن
تصویر تفضل کردن
کهنواختن مهربانی کردن لطف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوه کردن
تصویر تفوه کردن
بر زبان آوردن، دهان گشودن بزبان آوردن، سخن گفتن: (حتی باین کلمه تفوه نباید بکنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحویل کردن
تصویر تحویل کردن
نقل مکان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفال کردن
تصویر تفال کردن
فال گرفتن فال زدن تفال فرمودن تفال زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاویل کردن
تصویر تاویل کردن
شرح و تفسیر نمودن، توجیه کردن، ترجمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفویض کردن
تصویر تفویض کردن
تسلیم و بخشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تسلیم کردن، سپردن، واگذار کردن، واگذاشتن، محول کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احسان کردن، عنایت کردن، لطف کردن، مرحمت کردن، نیکی کردن، مهربانی ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعتماد کردن، وکیل قرار دادن، وکالت دادن، تفویض کردن (امر به خداوند) ، کار خود به خداواگذاشتن، به امید خدا بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد